hihi زندگی پر از داستان
این دنیا فقط با داستان زنده است.

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

 

 

 

واژه‌هایم امروز به ته کوچهٔ بن‌بست رسیده‌اند!
پنجره ای بگشا به سوی چشم های منتظرم،
هوای دلم،سخت بارانی‌ست!
و از نگاه خیس من،تا کوی تو رنگین کمانی به وسعت بهشت کشیده اند..

 

 

 

درد تنهایی کشیدن ...

مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید ...

شاهکاری میسازد...

به نامِ دیوانگی...!

و من این شاهکارِ را ...

به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام ...

"تــــــــــــو" هر چه میخواهی‌ مرا بخوان ...

دیوانه ...

خود خواه ...

بی‌ احساس ...

» نمیــــــــفروشــــــــــم...!!! «

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:شعر,مرد,زندگي, مرگ, :: 15:32 :: نويسنده : mnv

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید راز این هستی چیست؟ ما چرا آمده ایم؟ کار ما نیست گذر از هستی گذر از آدم ها کار ما شاید پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد
نويسندگان